سفر معنوی آنا اینها(حج)
چند سال پیش من و آنا و آقاجون و مامان جون رضوان و حاج عمو باهم ثبت نام کردیم که اگه قسمت بشه باهم بریم خونه خدا.تا اینکه الان نوبتمون رسیده ولی چه فایده که من نمیتونم برم آخه با این فرشته کوچولویی که تو دلم دارم اجازه پرواز و سفر ندارم آخه ماه بعد قراره که آبجی وانیا بیاد پیش ما و سفر حج هم سفر سنگینیه و از طرفی هم دود 10 روز دل کندن از تو ندیدنت برام یه شکنجه محسوب میشه و طاقت نمیارم واسه همین من انصراف دادم و خدا نخواست که مهمونش باشم آقاجون هم گفت حالا که هانیه نمیره منم نمیرم چون من خونه خدا رو دیدم و دیگه حال و حوصله سفر سنگین رو ندارم .خلاصه قسمت این شد آنا با مامان جون و حاج عمو برن چه روزهای خوب و شیرینی بود همش مهمون و هیجا...